۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

طلاق غیابی...

دوستی را دیدم که چند سالی است ازدواج کرده و حاصل این ازدواج فرزندی دوساله بود، دختر و پسرش را نپرسیدم.
نگران بود و خسته و مضطرب، خسته از زن تکراری، نگران از طلاق غیابی! خیالش به فرزندش نبود، اما تمام خیال من فرزندش را احاطه کرد که آینده ی آن چه خواهد شد!!!
چرا به ازدواجی تن دادی که سرانجامش را می شد از همان ابتدای مسیر حدس زد!
اگر می پرسیدم که چرا با این شرایط ازدواج کردی؟ چه شد ازدواج کردی؟ عشق را متهم می کرد!!! اما از ترسِ شنیدن این جواب ابلهانه، نپرسیدم. 

۱۳۹۱ آذر ۱۸, شنبه

همین حوالی...

یکی می آید و یکی می رود، صدای قدم هاشان فرق می کند، نگاهت می کنند و حرفی نمی زنند، اما اگر توجه کنی نگاهشان کلی حرف دارد!
مردی در خیابان سیب می فروشد، روزی چند کارتنِ سیب را با خود حمل می کند!
صدای بچه ای می آید که از ترس آمپول گریه می کند، کسی هم نمی تواند آرامش کند حتی مادرش!
صدای پای خسته ای از راه پله می شنوم، معلوم است  که نایِ راه رفتن ندارد چه برسد به اینکه جند پله ای هم بالا برود، قدم هایش صدای ناله می دهد! معتاد است و به سمت کلینیک ترک اعتیاد قدم برمی دارد! مطمئنم اگر قصد جای دیگر را داشت، همین جند قدم را هم حوصله نداشت که بردارد!
کمی آنطرف محضری است که زوج های جوان به امید ساختن فردا دست به دست هم و خنده بر لب از آن خارج می شوند! برایشان آروزی خوشبختی می کنم.
دختری را دیدم که در نگاهش حیایی هست که شیرین تَرَش می کند، ممکن است از روی ناز باشد یا از روی خجالت! هر چه هست، ناز است و لطیف...
ناگهان تاکسی نارنجی رنگی از کنارم می گذرد، پشت شیشه اش نوشته: قبل از اینکه دیر شود زندگی کن...

۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

آتش سوزی در مدرسه؛


انگار تمامی ندارد این اتفاقات ناگوار، هر صبح که از خواب بیدار میشویم باید اضطراب داشته باشیم که ناگهان خبر بدی خواهیم شنید، گویی خبرهای خوب از این سرزمین رخت بربسته! هر چه هست خبر بد و بد  و باز هم بد! دوباره آتش سوزی در یکی از مدارس ایران و این بار در شهرستان پیرانشهرِ آذربایجان غربی!!! این آموزش و پرورش نه کیفیت داره نه از کمیت بویی برده، این حوادث سریالی تا کی ادامه خواهد داشت. . . زلزله های اخیر رو به حساب مشیت الهی میزارین واسه این چه توجیهی دارین!؟ باعث تاسف است...